ای داده به دل خزینهی راز | عقل از تو شده خزینه پرداز | |
ای دیده گشای دوربینان | سرمایه دهی تهی نشینان | |
ای توبه همین صفت سزاوار | نام تو گره کشای هر کار | |
ای جلوه گر بهار خندان | بینا کن چشم هوشمندان | |
ای جان به جسد فگندهئی تو | هر کس که به جز تو، بندهی تو | |
اندیشه بهر بلندی و پست | بگذشت و نزد به دامنت دست | |
پس در ره تو ز تیزهوشی | بیهوده بود سخن فروشی | |
آن به زنیم سر، خرد را | اقرار کنیم ما عجز خود را | |
با تو نه سخن رفیع سازیم | نادانی خود شفیع سازیم | |
داننده تویی بهر چه رازست | سازنده تویی بهر چه سازست | |
کاری که خرد صلاح آن جست | موقوف به کار سازی تست | |
قفل همه را کلید بر تو | پنهان همه پدید بر تو | |
لطف تو انیس مستمندان | قهر تو هلاک زورمندان | |
گر لطف کنی و گر کنی قهر | در هر دو بود ز مرحمت بهر | |
همواره در تو جای من باد | توفیق تو رهنمای من باد |