خرقهی تزویر که پوشد فقیر
|
|
دوخته از سوزن پندار به
|
ابر چه پوشد ضو خورشید را
|
|
حلهی خورشید را نوار به
|
طاعت اگر از پی مال و زر است
|
|
کاسه که خاکیست نگونساز به
|
نزد معاشر که نباشد خسیس
|
|
برگ گل از تنگهی دینار به ...
|
از پی ظلم آنکه صبوحی کند
|
|
نور نشاطش چو شب تار به ...
|
شربت نوشی که به ظالم دهند
|
|
خون همان طالم خونخوار به
|
فرض بجای آور و مجو بیش ازانک
|
|
حرص کم از طاعت بسیار به
|
تن چو به خرمای کسان میل کرد
|
|
دام شکم دوخته از خار به ...
|
خواجه که از خون کسان خورد می
|
|
از قلم او نی و مزمار به
|
کی کند اندیشه روز حساب ؟
|
|
تذکره آنرا که ز طور مار به
|
ور عطش فکر نبرد حریف
|
|
از چه زمزم خم خمار به
|
از سرشاخی که خورد آب غیر
|
|
خوردن نار ازخورش نار به ...
|
ابر ببارد چو بگویی ببار
|
|
دست سخی زا بر گهر بار به
|
گر تبر هیزم دیگ عطاست
|
|
آن تبر از تیشهی نجار به ...
|
دیده که باشد به جفا تیز بین
|
|
تیرش انداز که افگار به ...
|
نفس که در دل گهری از حیاست
|
|
بر دو لب بسته صدف وار به
|
هر سخنی در محل خود نکوست
|
|
زمزمه مرغ به گلزار به ...
|
بر جهلا جهل نکو تر ز پند
|
|
درد خر از داروی بیطار به
|
نام شه انجیر نه این شعر را
|
|
کو به بهی از همه اشعار به ...
|