کنون شیرین بار بد گوش دار

کجا اسپ شبدیز و زرین رکیب که زیر تو اندر بدی ناشکیب
کجا آن سواران زرین ستام که دشمن بدی تیغشان رانیام
کجا آن همه رازوان بخردی کجا آن همه فره ایزدی
کجا آن همه بخشش روز بزم کجا آن همه کوشش روز رزم
کجا آن همه راهوار استران عماری زرین و فرمانبران
هیونان و بالا وپیل سپید همه گشته از جان تو ناامید
کجاآن سخنها به شیرین زبان کجا آن دل و رای و روشن روان
ز هر چیز تنها چرا ماندی ز دفتر چنین روز کی خواندی
مبادا که گستاخ باشی به دهر که زهرش فزون آمد از پای زهر
پسر خواستی تابود یار و پشت کنون از پسر رنجت آمد به مشت
ز فرزند شاهان به نیرو شوند ز رنج زمانه بی آهو شوند
شهنشاه را چونک نیرو بکاست چو بالای فرزند او گشت راست
هر آنکس که او کار خسرو شنود به گیتی نبایدش گستاخ بود
همه بوم ایران تو ویران شمر کنام پلنگان و شیران شمر
سر تخم ساسانیان بود شاه که چون اونبیند دگر تاج و گاه
شد این تخمه‌ی ویران و ایران همان برآمد همه کامه‌ی بدگمان
فزون زین نباشد کسی را سپاه ز لشکر که آمدش فریادخواه
گزند آمد از پاسبان بزرگ کنون اندر آید سوی رخنه گرگ
نباشد سپاه تو هم پایدار چو برخیزد از چار سو کار زار
روان تو را دادگر یار باد سر بد سگالان نگونسار باد