گنهکار بهرام خود با سپاه
|
|
بیاراست در پیش من رزمگاه
|
ازو نیز بگریختم روز جنگ
|
|
بدان تا نیایم من او را به چنگ
|
ازان پس دگر باره باز آمدم
|
|
دلاور به جنگش فراز آمدم
|
نه پرخاش بهرام یکباره بود
|
|
جهانی بران جنگ نظاره بود
|
به فرمان یزدان نیکی فزای
|
|
که اویست بر نیک و بد رهنمای
|
چو ایران و توران به آرام گشت
|
|
همه کار بهرام ناکام گشت
|
چو از جنگ چوبینه پرداختم
|
|
نخستین بکین پدر تاختم
|
چو بند وی و گستهم خالان بدند
|
|
به هر کشوری بیهمالان بدند
|
فدا کرده جان را همی پیش من
|
|
به دل هم زبان و به تن خویش من
|
چو خون پدر بود و درد جگر
|
|
نکردیم سستی به خون پدر
|
بریدیم بند وی را دست و پای
|
|
کجا کرد بر شاه تاریک جای
|
چو گستهم شد در جهان ناپدید
|
|
ز گیتی یکی گوشهیی برگزید
|
به فرمان ما ناگهان کشته شد
|
|
سر و رای خونخوارگان گشته شد
|
دگر آنک گفتی تو از کار خویش
|
|
از آن تنگ زندان و بازار خویش
|
بد آن تا ز فرزند من کار بد
|
|
نیاید کزان بر سرش بد رسد
|
به زندان نبد بر شما تنگ و بند
|
|
همان زخم خواری و بیم گزند
|
بدان روزتان خوار نگذاشتم
|
|
همه گنج پیش شما داشتم
|
بر آیین شاهان پیشین بدیم
|
|
نه بیکار و بر دیگر آیین بدیم
|
ز نخچیر و ز گوی و رامشگران
|
|
ز کاری که اندر خور مهتران
|
شمارا به چیزی نبودی نیاز
|
|
ز دینار وز گوهر و یوز و باز
|