چوخواهرش بشنید کامد ز راه

چو گویند چوبینه بدنام گشت همه نام بهرام دشنام گشت
برین نیز هم خشم یزدان بود روانت به دوزخ به زندان بود
نگر تا جز از هرمز شهریار که بد درجهان مر تو را خواستار
هم آن تخت و آن کاله‌ی ساوه شاه بدست آمد و برنهادی کلاه
چو زو نامور گشتی اندر جهان بجویی کنون گاه شاهنشهان
همه نیکوییها ز یزدان شناس مباش اندرین تاجور ناسپاس
برزمی که کردی چنین کش مشو هنرمند بودی منی فش مشو
به دل دیو را یار کردی همی به یزدان گنهگار گردی همی
چو آشفته شد هرمز وبردمید به گفتار آذرگشسپ پلید
تو را اندرین صبر بایست کرد نبد بنده را روزگارنبرد
چو او را چنان سختی آمد بروی ز بردع بیامد پسر کینه جوی
ببایست رفتن برشاه ند بکام وی آراستن گاه نو
نکردی جوان جز برای تو کار ندیدی دلت جز به روزگار
تن آسان بدی شاد وپیروزبخت چراکردی آهنگ این تاج وتخت
تودانی که ازتخمه‌ی اردشیر بجایند شاهان برنا و پیر
ابا گنج وبا لشکر بی‌شمار به ایران که خواند تو را شهریار
اگر شهریاری به گنج وسپاه توانست کردن به ایران نگاه
نبودی جز از ساوه سالار چین که آورد لشکر به ایران زمین
تو راپاک یزدان بروبرگماشت بد او ز ایران و توران بگاشت
جهاندار تا این جهان آفرید زمین کرد و هم آسمان آفرید