بپرسش یکی پیش دستی کنم
|
|
ازان به که در جنگ سستی کنم
|
اگر زو بر اندازه یابم سخن
|
|
نوآیین بدیهاش گردد کهن
|
زگیتی یکی گوشه اورا دهم
|
|
سپاسی ز دادن بدو برنهم
|
همه آشتی گردد این جنگ ما
|
|
برین رزمگه جستن آهنگ ما
|
مرا ز آشتی سودمندی بود
|
|
خرد بیگمان تاج بندی بود
|
چو بازارگانی کند پادشا
|
|
ازو شاد باشد دل پارسا
|
بدو گفت گستهم کای شهریار
|
|
انوشه بدی تا بود روزگار
|
همی گوهر افشانی اندر سخن
|
|
تو داناتری هرچ باید بکن
|
تو پردادی و بنده بیدادگر
|
|
توپرمغزی و او پر از باد سر
|
چوبشنید خسرو بپیمود راه
|
|
خرامان بیامد به پیش سپاه
|
بپرسید بهرام یل را ز دور
|
|
همیجست هنگامهی رزم سور
|
ببهرام گفت ای سرافراز مرد
|
|
چگونست کارت به دشت نبرد
|
تودرگاه را همچو پیرایهای
|
|
همان تخت ودیهیم را مایهای
|
ستون سپاهی بهنگام رزم
|
|
چوشمع درخشنده هنگام بزم
|
جهانجوی گردی و یزدان پرست
|
|
مداراد دارنده باز از تودست
|
سگالیدهام روزگار تو را
|
|
بخوبی بسیجیده کارتو را
|
تو را با سپاه تو مهمان کنم
|
|
زدیدار تو رامش جان کنم
|
سپهدار ایرانت خوانم بداد
|
|
کنم آفریننده را بر تو یاد
|
سخنهاش بشنید بهرام گرد
|
|
عنان بارهی تیزتگ را سپرد
|
هم از پشت آن باره بردش نماز
|
|
همیبود پیشش زمانی دراز
|