چواز رزم شاهان نراند همی
|
|
همه دفتر دمنه خواهد همی
|
چنین گفت خسرو بدستور خویش
|
|
که کاری درازست ما را به پیش
|
چو بهرام بر دشمن اسپ افکند
|
|
بدریا دل اژدها بشکند
|
دگر آنک آیین شاهنشهان
|
|
بیاموخت از شهریار جهان
|
سیم کش کلیله است ودمنه وزیر
|
|
چون او رای زن کس ندارد دبیر
|
ازان پس ببندوی و گستهم گفت
|
|
که ما با غم و رنج گشتیم جفت
|
چوگردوی و شاپور و چون اندیان
|
|
سپهدار ارمینیه رادمان
|
نشستند با شاه ایران براز
|
|
بزرگان فرزانه رزمساز
|
چنین گفت خسرو بدان مهتران
|
|
که ای سرفرازان و جنگ آوران
|
هرآن مغز کو را خرد روشنست
|
|
زدانش یکی بر تنش جوشنست
|
کس آنرا نبرد مگر تیغ مرگ
|
|
شود موم ازان زخم پولاد ترگ
|
کنون من بسال ازشما کهترم
|
|
برای جوانی جهان نسپرم
|
بگویید تا چارهی کارچیست
|
|
بران خستگیها پرآزار کیست
|
بدو گفت موبد انوشه بدی
|
|
همه مغز را فر وتوشه بدی
|
چوپیدا شد این راز گردنده دهر
|
|
خرد را ببخشید بر چاربهر
|
چونیمی ازو بهرهی پادشاست
|
|
که فر و خرد پادشا را سزاست
|
دگر بهرهی مردم پارسا
|
|
سدیگر پرستنده پادشا
|
چو نزدیک باشد بشاه جهان
|
|
خرد خویشتن زو ندارد نهان
|
کنون از خرد پارهیی ماند خرد
|
|
که دانا ورا بهر دهقان شمرد
|
خرد نیست با مردم ناسپاس
|
|
نه آنرا که او نیست یزدان شناس
|