پادشاهی نرسی بهرام

به فرجام هم روز تو بگذرد سپهر روانت به پی بسپرد
چنان رو که پرسند پاسخ کنی به پاسخ‌گری روز فرخ کنی
بگفت این و چادر به سر درکشید یکی بادسرد از جگر برکشید
همان روز گفتی که نرسی نبود همان تخت و دیهیم و کرسی نبود