مهان را همه انجمن کرد زو | به دادار بر آفرین خواند نو | |
فراخی که آمد ز تنگی پدید | جهان آفرین داشت آن را کلید | |
به هر سو یکی جشنگه ساختند | دل از کین و نفرین بپرداختند | |
چنین تا برآمد برین سال پنج | نبودند آگه کس از درد و رنج | |
ببد بخت ایرانیان کندرو | شد آن دادگستر جهاندار زو |