| پس آنگه ز مرگ منوچهر شاه | بشد آگهی تا به توران سپاه | |
| ز نارفتن کار نوذر همان | یکایک بگفتند با بدگمان | |
| چو بشنید سالار ترکان پشنگ | چنان خواست کاید به ایران به جنگ | |
| یکی یاد کرد از نیا زادشم | هم از تور بر زد یکی تیز دم | |
| ز کار منوچهر و از لشکرش | ز گردان و سالار و از کشورش | |
| همه نامداران کشورش را | بخواند و بزرگان لشکرش را | |
| چو ارجسپ و گرسیوز و بارمان | چو کلباد جنگی هژبر دمان | |
| سپهبدش چون ویسهی تیزچنگ | که سالار بد بر سپاه پشنگ | |
| جهان پهلوان پورش افراسیاب | بخواندش درنگی و آمد شتاب | |
| سخن راند از تور و از سلم گفت | که کین زیر دامن نشاید نهفت | |
| کسی را کجا مغز جوشیده نیست | برو بر چنین کار پوشیده نیست | |
| که با ما چه کردند ایرانیان | بدی را ببستند یک یک میان | |
| کنون روز تندی و کین جستنست | رخ از خون دیده گه شستنست | |
| ز گفت پدر مغز افراسیاب | برآمد ز آرام وز خورد و خواب | |
| به پیش پدر شد گشاده زبان | دل آگنده از کین کمر برمیان | |
| که شایستهی جنگ شیران منم | همآورد سالار ایران منم | |
| اگر زادشم تیغ برداشتی | جهان را به گرشاسپ نگذاشتی | |
| میان را ببستی به کین آوری | بایران نکردی مگر سروری | |
| کنون هرچه مانیده بود از نیا | ز کین جستن و چاره و کیمیا | |
| گشادنش بر تیغ تیز منست | گه شورش و رستخیز منست |