تا بدین آتش نسوزی تو یقین صافی نهای | خواه گو دیوانه خوانی خواه گویی بیهدهاست |
□
ای دریغا جان قدسی کز همه پوشیدهاست | بس که دیدست روی او یا نام او بشنیدهاست | |
هر که بیند در زمان آن حسن او کافر شود | ای دریغا کین شریعت کفر ما ببریدهاست | |
کون و کان بر هم زن و از خود برون شو یک رهی | کین چنین جان را خدا از دو جهان بگزیدهاست |
□
امروز بهر حالی بغداد بخاراست | کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست | |
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود | تا میخورم امروز که وقت طرب ماست | |
می هست و درم هست و بت لاله رخان هست | غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست |
□
هر آن دلی که ترا، سیدی بدان نظرست | خطر گرفت اگرچه حقیر و بیخطرست |
□
اگرچه خرد یکی شاخک گیاه بود | که تو بدو نگری زاد سر و غاتفرست | |
هر آن دلی که نهفتست زیر هفت زمین | که تو بدو نگری همتش ز عرش برست |
□
صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی | یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست |
□
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست | زنار نابریده و ایمانت آرزوست | |
در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای | و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست |
□
رنج مردم ز پیشی و بیشیست | راحت و ایمنی ز درویشیست | |
بر گزین زین جهان یکی و بس | گرت با دانش و خرد خویشیست |
□
از دوست پیام آمد کاراسته کن کار | مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار | |
اینست شریعت | اینست طریقت |
□
ای روی تو چو روز دلیل موحدان | وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد | |
ای من مقدم از همه عشاق چون تویی | مر حسن را مقدم چون از کلام قد | |
مکی به کعبه فخر کند مصریان به نیل | ترسا به اسقف و علوی به افتخار جد |