همتت لعل و زمرد در کنار سائلان
|
|
آن چنان ریزد که پیش سائلان مشت عدس
|
خادمان صد گنج میبخشند اگر از مخزنت
|
|
خازنان ز اندیشه جودت نمیگویند بس
|
آسمان از کهکشان وهاله بهر کلب تو
|
|
پیشکش آورده زرین طوق با سیمین مرس
|
روز کین از پردلی گردان نصرت جوی شد
|
|
مرغ روح از شوق جانبازی نگنجد در قفس
|
بار هستی بر شتر بندد عماریدار تو
|
|
دل طپد در کالبد روئینتنان را چون جرس
|
از هجوم فتنه برخیزد غبار انقلاب
|
|
راه بر گشتن ز پیشت گم کند پیک نفس
|
از سپاه خود مظفروار فردآئی برون
|
|
وز ملایک لشگر فتح و ظفر از پیش و پس
|
حملهآور چون شوی بر لشگر اعدا شود
|
|
حاملان عرش را نظارهی حربت هوس
|
بر سر گردنکشان چون دست و تیغ آری فرو
|
|
وز زبردستی رسد ضربت ز فارس برفرس
|
لافتی الا علی گویند اهل روزگار
|
|
ساکنان آسمان لاسیف الاذوالفقار
|
ای که پیغمبر مقام از عرش برتر یافته
|
|
ز آستانت آسمان معراج دیگر یافته
|
هم به لطفت از مقام قاب و قوسین از خدا
|
|
مصطفی اسرار سبحانالذی دریافته
|
هم به بویت از گلستان ماوحی هر نفس
|
|
شاه با اوحی مشام جان معطر یافته
|
چرخ کز عین سرافرازی رکاب کرده چشم
|
|
چشم خود را چشمهی خورشید انور یافته
|
مه که بر رخ دیده از نعل سم رخشت نشان
|
|
تا ابد اقبال خود را سکه بر زر یافته
|
نعل شبرنگت که خورشید سپهر دولت است
|
|
چرخ از آن روی زمین را غرق زیور یافته
|
نزد شهر علم از نزدیک علامالغیوب
|
|
چون رسیده جبرئیل از ره تو را دریافته
|
نخل پیوندت که مثمر گشته ز باغ نبی
|
|
بهر نسبت گوهر شبیر و شبر یافته
|
حامل افلاک رحمآورده بر گاور زمین
|
|
بر سر دشمن تو را چون حملهآور یافته
|
طایر قدرت گه پرواز گوی چرخ را
|
|
گوی چوگان خوردهای از باد شهپر یافته
|