ای مهر سپهر پادشاهی
|
|
در ظل تو ماه تا به ماهی
|
ای شاه سریر عدل و انصاف
|
|
ملک تو جهان ز قاف تا قاف
|
ای اهل ورع وظیفه خوارت
|
|
غم خواری اتقیا شعارت
|
ای در حق منقبت سرایان
|
|
احسان تو را نه حد نه پایان
|
از بس که چو جد خود کریمی
|
|
مظلوم نواز و دل رحیمی
|
هرکس که ز مدح گوهری سفت
|
|
گو هرچه که نظم سادهای گفت
|
کردش ز طمع قصیدهای نام
|
|
بهر صلهای که کردهای عام
|
تو خسرو ساتر خطاپوش
|
|
حیدر دل با ذل عطاکوش
|
بر نیک و بدش نگه نکردی
|
|
بیجایزهاش به ره نکردی
|
گفتی که نثار مدح مولی
|
|
بیرود قبول باشد اولی
|
ابواب عطا بره گشادی
|
|
وز بیش و کم آن چه خواست دادی
|
آن را که رفیق بود دولت
|
|
داد زر و سیم و اسب خلعت
|
وان هم که نداشت بخت مسعود
|
|
از جود رساندیش به مقصود
|
صد طایفهی هفت بند گفتند
|
|
وان در به هزار نوع سفتند
|
افسوس که آن که خوبتر گفت
|
|
وز جمله دری لطیفتر سفت
|
از قوت بازوی بلاغت
|
|
دست همه تافت در فصاحت
|
بختش نشد آن قدر مددکار
|
|
کز روی کرم شه جهاندار
|
یک بیت ز نظم او کند گوش
|
|
تا از دگران کند فراموش
|
داند که کمینهی چاکر او
|
|
چاکر نه که سگ در او
|
گر خاطرش آرمیده باشد
|
|
یک لطف ز شاه دیده باشد
|