در مدح مختارالدوله العلیه میرزامحمد کججی گفته

شوی گر مایل معماری ویرانه‌ی عالم ز ویرانی برون آیند ایرانی و تورانی
اگر تبدیل تحت و فوق عالم بگذرد در دل زمین‌ها جمله فوقانی شوند افلاک تحتانی
به روز دولتت نازد جهان کز انبساط آمد ز ایام دگر ممتاز چون نوروز سلطانی
حسد رخش تسلط بر ملوک نظم می‌تازد تو سرور چون کمیت کلک را در نثر میرانی
ز طبعت بر بنان و از بنان بر خامه می‌ریزد گوهر چندان که حصر آن تو خود تا حشر نتوانی
فدای نقطه‌های رشحه کلک تو می‌گردد در بحری و سیم معدنی و گوهر کانی
نمی‌خواهم تو را ای کعبه‌ی حاجات کم دشمن که روز دولتت عید است و دشمن گاو قربانی
فلک را نیست چون یارا که گردد میزبان تو سگانت را به خون دشمنانت کرده مهمانی
دلت بحریست آرامیده اما در غضب کرده تلاطم‌هایش سیلی کاری دریای طوفانی
ز رشگ دست زر ریز تو بر سر خاک می‌بیزد به غربیل مطر بیزی که دارد ابر نیسانی
تو در عالم چنان گنجیده‌ای کز معجز انشا همان خود معنی صد فصل در یک سطر گنجانی
درند از رشگ بر تن شاهدان نظم پیراهن تو چون بر شاهد معنی لباس نثر پوشانی
اشارات به نانت چرخ را دوار گرداند اگر دوران ندارد دست ازین دولاب گردانی
پی ضبط جهان منصب دهان عالم بالا جهانبانی به رغبت می‌دهندت گر تو بستانی
زمین گر ز آسمان لایق به شانت منبصی پرسد به ظاهر آصفی گرید به زیر لب سیلمانی
سلیمانیت رامعجز همین بس کز تو می‌آید که در وقت سیاست خاطر موری نرنجانی
نمی‌دانم عجب از گرمی بازار تدبیرت ببرد زمهریر اعدای خود را گر بسوزانی
تو ای باد مراد ار بگذری بر طرف خارستان فرستد گل به شهر از بوته‌ها خار بیابانی
و گر خصمت به گلزاری درآید گل شود غنچه که در چشمش خلاند نوک هیاتهای پیکانی
چو ابر خوش هوا بر باغ بگذر کز سجود تو خمد بهر هیات قوس و قزح سرو گلستانی