شوی گر مایل معماری ویرانهی عالم
|
|
ز ویرانی برون آیند ایرانی و تورانی
|
اگر تبدیل تحت و فوق عالم بگذرد در دل
|
|
زمینها جمله فوقانی شوند افلاک تحتانی
|
به روز دولتت نازد جهان کز انبساط آمد
|
|
ز ایام دگر ممتاز چون نوروز سلطانی
|
حسد رخش تسلط بر ملوک نظم میتازد
|
|
تو سرور چون کمیت کلک را در نثر میرانی
|
ز طبعت بر بنان و از بنان بر خامه میریزد
|
|
گوهر چندان که حصر آن تو خود تا حشر نتوانی
|
فدای نقطههای رشحه کلک تو میگردد
|
|
در بحری و سیم معدنی و گوهر کانی
|
نمیخواهم تو را ای کعبهی حاجات کم دشمن
|
|
که روز دولتت عید است و دشمن گاو قربانی
|
فلک را نیست چون یارا که گردد میزبان تو
|
|
سگانت را به خون دشمنانت کرده مهمانی
|
دلت بحریست آرامیده اما در غضب کرده
|
|
تلاطمهایش سیلی کاری دریای طوفانی
|
ز رشگ دست زر ریز تو بر سر خاک میبیزد
|
|
به غربیل مطر بیزی که دارد ابر نیسانی
|
تو در عالم چنان گنجیدهای کز معجز انشا
|
|
همان خود معنی صد فصل در یک سطر گنجانی
|
درند از رشگ بر تن شاهدان نظم پیراهن
|
|
تو چون بر شاهد معنی لباس نثر پوشانی
|
اشارات به نانت چرخ را دوار گرداند
|
|
اگر دوران ندارد دست ازین دولاب گردانی
|
پی ضبط جهان منصب دهان عالم بالا
|
|
جهانبانی به رغبت میدهندت گر تو بستانی
|
زمین گر ز آسمان لایق به شانت منبصی پرسد
|
|
به ظاهر آصفی گرید به زیر لب سیلمانی
|
سلیمانیت رامعجز همین بس کز تو میآید
|
|
که در وقت سیاست خاطر موری نرنجانی
|
نمیدانم عجب از گرمی بازار تدبیرت
|
|
ببرد زمهریر اعدای خود را گر بسوزانی
|
تو ای باد مراد ار بگذری بر طرف خارستان
|
|
فرستد گل به شهر از بوتهها خار بیابانی
|
و گر خصمت به گلزاری درآید گل شود غنچه
|
|
که در چشمش خلاند نوک هیاتهای پیکانی
|
چو ابر خوش هوا بر باغ بگذر کز سجود تو
|
|
خمد بهر هیات قوس و قزح سرو گلستانی
|