گرچه کسری مدتی خر گه فکند از جا که بود
|
|
صعوه را بر آستان بارگاهش آشیان
|
پرتو انداز است بر آئینهی درک خرد
|
|
نقش این صورت که هست از شان این کسری نشان
|
کز برای دفع سرگردانی موری زند
|
|
قرنها صبر و سکون را آتش اندر خانمان
|
حرف ناکامی زدود از صفحهی عالم که هست
|
|
کام بخش و کامیاب و کامکار و کامران
|
آن چه ریزد قرنها در بطین بحر از صلب ابر
|
|
بر گدائی ریزد آن ریزنده دریا و کان
|
گرچه آن رخشنده خورشید جهان آرا نگشت
|
|
مدتی پرتو فکن بر ساحت این خاکدان
|
کرد آخر جلوهای کاعدای دجال اتفاق
|
|
بر بسیط خاک پاشیدند از هم ذرهسان
|
بعد ازین غیبت ظهور عالم آرائی چنین
|
|
هست مرآت ظهور و غیبت صاحب زمان
|
فرد بیعسکر نگر از خاوران آید برون
|
|
شهسواری این چنین از خیل گیتی داوران
|
چرخ چاچی تنگ خنگ سرکش او میکشید
|
|
بر کمر بگسست ناگاهش نطاق کهکشان
|
وه چه خنگست این که هرگز مثل و شبهش ز امتناع
|
|
وهم را در وهم نگذاشت و گمان را بر گمان
|
زود جنبش دیر تسکین کم تحمل پر شتاب
|
|
خوش تحرک خوش توقف خوش ثبات خوش نشان
|
رعد صولت برق سرعت گرم رو بسیار دو
|
|
کم خورش آهو روش صرصر یورش آتش عنان
|
نرم کاگل سخت سم مالیده مو برچیده ناف
|
|
خورد سر کوچک دهن فربه سرین لاغر میان
|
صورتش بر لخت کوهی گر کند نقاش نقش
|
|
جنبش آرد بیقراریهاش در کوه گران
|
گر به سوی غرب تیری سر دهد نازندهاش
|
|
مینیاید جز به حد شرق بیرون از کمان
|
از وجود او خلل در سد حکمت شد که نیست
|
|
با تکش طی مکان مستلزم طی زمان
|
راه گردون را ز سوی سطح مخروط هوا
|
|
گرمتر ز آتش کند قطع و سبکتر از دخان
|
بگذرد در یک نفس کشتی ز دریای محیط
|
|
گر نگارد صورتش را ناخدا بر بادبان
|
گر تک او را به خورشید جهان پیما دهند
|
|
صد غروب و صد طلوع آی از او اندر زمان
|