مژدهای اهل زمین که اقبال بر هفت آسمان
|
|
کوس دولت زد به نام خسرو صاحبقران
|
زد سپهر پیر در دارالعیار سلطنت
|
|
سکهی شاهی به نام پادشاه نوجوان
|
خواند بر بالای نه منبر خطیب روزگار
|
|
خطبهی فرمان به اسم والی گیتی ستان
|
بر سر ایوان عرش اینک منادی میزند
|
|
کامد و کرسی نشین شد خسرو دارانشان
|
خسرو بیضا علم صاحب لوای کامکار
|
|
قیصر انجم حشم کشور گشای کامران
|
آفتابی کز طلوعش بعد چندین انتظار
|
|
آمدند از خرمی در رقص ذرات جهان
|
کامکاری کز ظهورش شد به یکبار آشکار
|
|
صورت عیشی که بود از دیدهی مردم نهان
|
آسمان شان و شوکت آفتاب شرق و غرب
|
|
پاسبان ملک و ملت پادشاه انس و جان
|
شاه عادل شاه اسمعیل کز به دو ازل
|
|
دست عدلش بخیه زد بر تارک نوشیران
|
آن که عازم گر شود بر حرب و گوید القتال
|
|
آسمان جازم شود بر عجز و گوید الامان
|
وانکه گر رخش تسلط گرم تازد بر زمین
|
|
نرم سازد گاو و ماهی را به یکبار استخوان
|
عون رافت گسترش در رتبه افزائی دهد
|
|
صعوه را بر فرق فرقد سای سیمرغ آشیان
|
دست عاجز پرورش در سرکش آزاری کشد
|
|
اره ازسین سها بر فرق قاف فرقدان
|
تیغ زن تارک شکن جوشن گسل مغفر شکاف
|
|
شیر حرب اژدر مصاف ارقم کمند افعی سنان
|
گر زند شخص عتابش بانک بر پست و بلند
|
|
لنگر و جنبش نماند در زمین و آسمان
|
بگسلد بند سکون چون کشتی لنگر گسل
|
|
گر به این گوی گران جنبش نماید صولجان
|
زین محیط بیکران افتد دو کشتی بر کنار
|
|
گر زند چرخ مدور را محرف بر میان
|
هیبت او کز جوارح میرود جنبش برون
|
|
میتواند بست پیلی را به تار پرنیان
|
خاک میدان چون به لعب نیزه ریزد بر هوا
|
|
پشت گاو و ماهی از نوک سنان گیرد نشان
|
آسمان بیند عناصر را به ترتیب دگر
|
|
گر کند حملش بر اطراف زمین لنگر گران
|