ای به زمین بر چو فلک نازنین
|
|
نازکشت هم فلک و هم زمین
|
کار تو زانجا که خبر داشتی
|
|
برتر از آن شد که تو پنداشتی
|
اول از آن دایه که پروردهای
|
|
شیر نخوردی که شکر خوردهای
|
نیکوئیت باید کافزون بود
|
|
نیکوئی افزونتر ازین چون بود
|
کز سر آن خامه که خاریدهاند
|
|
نغز نگاریت نگاریدهاند
|
رشته جان بر جگرت بستهاند
|
|
گوهر تن بر کمرت بستهاند
|
به که ضعیفی که درین مرغزار
|
|
آهوی فربه ندود با نزار
|
جانورانی که غلام تواند
|
|
مرغ علف خواره دام تواند
|
چون تو همائی شرف کار باش
|
|
کم خور و کم گوی و کم آزار باش
|
هر که تو بینی ز سپید و سیاه
|
|
بر سر کاریست در این کارگاه
|
جغد که شومست به افسانه در
|
|
بلبل گنجست به ویرانه در
|
هر که در این پرده نشانیش هست
|
|
در خور تن قیمت جانیش هست
|
گرچه ز بحر توبه گوهر کمند
|
|
چون تو همه گوهری عالمند
|
بیش و کمی را که کشی در شمار
|
|
رنج به قدر دیتش چشم دار
|
نیک و بد ملک به کار تواند
|
|
در بد و نیک آینهدار تواند
|
کفش دهی باز دهندت کلاه
|
|
پردهدری پرده درندت چو ماه
|
خیز و مکن پردهدری صبحوار
|
|
تا چو شبت نام بود پردهدار
|
پرده زنبور گل سوریست
|
|
وان تو این پرده زنبوریست
|
چند پری چون مگس از بهر قوت
|
|
در دهن این تنه عنکبوت
|
پردگیانی که جهان داشتند
|
|
راز تو در پرده نهان داشتند
|