پیرزنی را ستمی درگرفت
|
|
دست زد و دامن سنجر گرفت
|
کای ملک آزرم تو کم دیدهام
|
|
وز تو همه ساله ستم دیدهام
|
شحنه مست آمده در کوی من
|
|
زد لگدی چند فرا روی من
|
بیگنه از خانه برویم کشید
|
|
موی کشان بر سر کویم کشید
|
در ستم آباد زبانم نهاد
|
|
مهر ستم بر در خانم نهاد
|
گفت فلان نیمشب ای کوژپشت
|
|
بر سر کوی تو فلانرا که کشت
|
خانه من جست که خونی کجاست
|
|
ای شه ازین بیش زبونی کجاست
|
شحنه بود مست که آن خون کند
|
|
عربده با پیرزنی چون کند
|
رطل زنان دخل ولایت برند
|
|
پیرهزنان را به جنایت برند
|
آنکه درین ظلم نظر داشتست
|
|
ستر من و عدل تو برداشتست
|
کوفته شد سینه مجروح من
|
|
هیچ نماند از من و از روح من
|
گر ندهی داد من ای شهریار
|
|
با تو رود روز شمار این شمار
|
داوری و داد نمیبینمت
|
|
وز ستم آزاد نمیبینمت
|
از ملکان قوت و یاری رسد
|
|
از تو به ما بین که چه خواری رسد
|
مال یتیمان ستدن ساز نیست
|
|
بگذر ازین غارت ابخاز نیست
|
بر پله پیرهزنان ره مزن
|
|
شرم بدار از پله پیرهزن
|
بندهای و دعوی شاهی کنی
|
|
شاه نهای چونکه تباهی کنی
|
شاه که ترتیب ولایت کند
|
|
حکم رعیت برعایت کند
|
تا همه سر بر خط فرمان نهند
|
|
دوستیش در دل و در جان نهند
|
عالم را زیر و زبر کردهای
|
|
تا توئی آخر چه هنر کردهای
|