چون به سخن گرم شود مرکبش
|
|
جان به لب آید که ببوسد لبش
|
از پی لعلی که برآرد ز کان
|
|
رخنه کند بیضه هفت آسمان
|
نسبت فرزندی ابیات چست
|
|
بر پدر طبع بدارد درست
|
خدمتش آرد فلک چنبری
|
|
باز رهد ز آفت خدمتگری
|
هم نفسش راحت جانها شود
|
|
هم سخنش مهر زبانها شود
|
هر که نگارنده این پیکر اوست
|
|
بر سخنش زن که سخنپرور اوست
|
مشتری سحر سخن خوانمش
|
|
زهره هاروت شکن دانمش
|
این بنه کاهنگ سواران گرفت
|
|
پایه خوار از سر خواران گرفت
|
رای مرا این سخن از جای برد
|
|
کاب سخن را سخن آرای برد
|
میوه دلرا که به جانی دهند
|
|
کی بود آبی چو به نانی دهند
|
ای فلک از دست تو چون رستهاند
|
|
این گرههائی که کمر بستهاند
|
کار شد از دست به انگشت پای
|
|
این گره از کار سخن واگشای
|
سیم کشانی که به زر مردهاند
|
|
سکه این سیم به زر بردهاند
|
هر که به زر سکه چون روز داد
|
|
سنگ ستد در شب افروز داد
|
لاجرم این قوم که داناترند
|
|
زیرترند ارچه به بالاترند
|
آنکه سرش زرکش سلطان کشید
|
|
باز پسین لقمه ز آهن چشید
|
وانکه چو سیماب غم زر نخورد
|
|
نقره شد و آهن سنجر نخورد
|
چون سخنت شهد شد ارزان مکن
|
|
شهد سخن را مگس افشان مکن
|
تا ندهندت مستان گر وفاست
|
|
تا ننیوشند مگو گر دعاست
|
تا نکند شرع تو را نامدار
|
|
نامزد شعر مشو زینهار
|