چکید از هوا تریی در مغاک | پدید آمد آبی خوش و نغز و پاک | |
چو آسوده گشت آب و دردی نشست | از آن درد پیدا شد این خاک پست | |
چو هر چار جوهر به امر خدای | گرفتند بر مرکز خویش جای | |
مزاج همه در هم آمیختند | وز او رستنیها برانگیختند | |
وزآن رستنیهای پرداخته | ز هر گونه شد جانور ساخته | |
به اندازهی عقل نسبت شناس | از این بیش نتوان نمودن قیاس |