پاسخ دادن شیرین به خسرو

کبابی باید این خان را نمک سود مگس در پای پیلان کی کند سود
زبانت آتشی خوش میفروزد خوش آن باشد که دیگت را نسوزد
چو سیلی کامدی در حوض ماهی مراد خویشتن را برد خواهی
ز طوفان تو خواهم کرد پرهیز بر این در خواه بنشین خواه برخیز
کمند افکندنت بر قلعه ماه چه باید چون نیابی بر فلک راه
به شب بازی فلک را در نگیری به افسون ماه را در بر نگیری
در ناسفته را گر سفت باید سخن در گوش دریا گفت باید
بر باغ ارم پوشیده شاخست غلط گفتم در روزی فراخست
من آبم نام آب زندگانی تو آتش نام آن آتش جوانی
نخواهم آب و آتش در هم افتد کز ایشان فتنه‌ها در عالم افتد
به ار تا زنده باشم گرد آنکس نگردم کز من او را بس بود بس
برو هم با شکر میکن شکاری ترا با شهد شیرین نیست کاری
شکر بوسی لب کس را نشاید مگر دندان که او خردش بخاید
به شیرین بوسه را بازار تیز است که شیرینی لبش را خانه خیز است
به شیرین از شکر چندین مزن لاف که از قصاب دور افتد قصب باف
دو باشد منجنیق از روی فرهنگ یکی ابریشم اندازد یکی سنگ
به شکر نشکند شیرینی کس لب شیرین بود شکر شکن بس
ترا گر ناگواری بود از این بیش ز شکر ساختی گلشکر خویش
شکر خواهی و شیرین نیز خواهی شکار ماه کن یا صید ماهی
هوای قصر شیرینت تمامست سر کوی شکر دانی کدامست