در این شهرباری به سمعم رسید
|
|
که بازارگانی غلامی خرید
|
شبانگه مگر دست بردش به سیب
|
|
ببر درکشیدش به ناز و عتیب
|
پری چهره هرچ اوفتادش به دست
|
|
ز رخت و اوانیش در سر شکست
|
نه هرجا که بینی خطی دل فریب
|
|
توانی طمع کردنش در کتیب
|
گوا کرد بر خود خدای و رسول
|
|
که دیگر نگردم به گرد فضول
|
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
|
|
دل افگار و سربسته و روی ریش
|
چو بیرون شد از کازرون یک دو میل
|
|
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل
|
بپرسید کاین قله را نام چیست؟
|
|
که بسیار بیند عجب هر که زیست
|
کسی گفتش این راه را وین مقام
|
|
بجز تنگ ترکان ندانیم نام
|
برنجید چون تنگ ترکان شنید
|
|
تو گفتی که دیدار دشمن بدید
|
سیه را بفرمود کای نیکبخت
|
|
هم این جا که هستی بینداز رخت
|
نه عقل است و نه معرفت یک جوم
|
|
اگر من دگر تنگ ترکان روم
|
در شهوت نفس کافر ببند
|
|
وگر عاشقی لت خور و سر ببند
|
چو مر بندهای را همی پروری
|
|
به هیبت بر آرش کز او برخوری
|
وگر سیدش لب به دندان گزد
|
|
دماغ خداوندگاری پزد
|
غلام آبکش باید و خشت زن
|
|
بود بندهی نازنین مشت زن
|