- ۱۴۱ ما گرانی از دل صحرای امکان میبریم
- ۱۴۲ ما درد را به ذوق می ناب میکشیم
- ۱۴۳ ما چو صبح از راست گفتاری علم در عالمیم
- ۱۴۴ گردباد دامن صحرای بیسامانیم
- ۱۴۵ اشک است، درین مزرعه، تخمی که فشانیم
- ۱۴۶ بده می که بر قلب گردون زنیم!
- ۱۴۷ ما کنج دل به روضهی رضوان نمیدهیم
- ۱۴۸ تا از خودی خود نبریدند عزیزان
- ۱۴۹ موج دریا را نباشد اختیار خویشتن
- ۱۵۰ توبه از می به چه تدبیر توانم کردن؟
- ۱۵۱ بوی گل و نسیم صبا میتوان شدن
- ۱۵۲ مکن منع تماشایی ز دیدن
- ۱۵۳ خدایا قطرهام را شورش دریا کرامت کن
- ۱۵۴ ساقی دمید صبح، علاج خمار کن
- ۱۵۵ با حلقهی ارادت ساغر به گوش کن
- ۱۵۶ ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
- ۱۵۷ ز بیعشقی بهار زندگی دامن کشید از من
- ۱۵۸ عاشق سلسلهی زلف گرهگیرم من
- ۱۵۹ زمین به لرزه درآید ز دل تپیدن من
- ۱۶۰ عقل سالم ز می ناب نیاید بیرون