- ۱ کسی هم بوده کز شوخی بزور یک نظر کردن
- ۲ چون جلوهگر گردد بلا از قامت فتان تو
- ۳ دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائی
- ۴ روی ناشسته چو ماهش نگرید
- ۵ الهی تا ز حسن و عشق در عالم نشان باشد
- ۶ نخست آنکس که شد در بند انکار تو من بودم
- ۷ شده خلقت چو گریبان کش دلهای همه
- ۸ حسن تو چند زینت هر انجمن بود
- ۹ چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی
- ۱۰ چون پیش یار قید و رهائی برابر است
- ۱۱ آن که چشمت را ز خواب ناز بیداری نداد
- ۱۲ عشقت زهم برآورد یاران مهربان را
- ۱۳ به عزت نامزد شد هرکه نامد مدتی سویت
- ۱۴ بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش
- ۱۵ من نه آن صیدم که بودم پاسدار اکنون مرا
- ۱۶ نمیگفتم که خواهد دوخت غیرت چشمم از رویت
- ۱۷ به خوبی ذرهای بودی چه در کوی تو جا کردم
- ۱۸ شعلهی حسن تو بالاتر ازین میباید
- ۱۹ به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی
- ۲۰ آزردهام به شکوه دل دلستان خود