- ۲۱ باز به پا کرد نوبهار، سرادق
- ۲۲ پیامی ز مژگان تر میفرستم
- ۲۳ ما فقیران که روز در تعبیم
- ۲۴ بیا تا جهان را به هم برزنیم
- ۲۵ خیز و طعنه بر مه و پروین زن
- ۲۶ ای به روی و به موی، لاله و سوسن!
- ۲۷ بر تختگاه تجرد، سلطان نامورم من
- ۲۸ مغز من اقلیم دانش، فکرتم بیدای او
- ۲۹ فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
- ۳۰ منصور باد لشکر آن چشم کینهخواه
- ۳۱ خورشید برکشید سر از بارهی بره
- ۳۲ مگر میکند بوستان زرگری
- ۳۳ گر به کوه اندر پلنگی بودمی
- ۳۴ بدرود گفت فر جوانی