جام ز می دو قله کن خاص برای صبحدم
|
|
فرق مکن دو قبله دان جام و صفای صبحدم
|
بر تن چنگ بند رگ وز رگ خم گشای خون
|
|
کتش و مشک زد به هم نافهگشای صبحدم
|
جام چو دور آسمان درده و زمین فشان
|
|
جرعه چنان که برچکد خون به قفای صبحدم
|
چرخ قرابهی تهی است پارهی خاک در میان
|
|
پری آن قرابه ده جرعه برای صبحدم
|
حلق و لب قنینه بین سرفهکنان و خنده زن
|
|
خنده بهار عیش دان، سرفه نوای صبحدم
|
ساقی اگر نه سیب تر بر سر آتش افکند
|
|
این همه بوی چون دهد می به هوای صبحدم
|
صورت جام و باده بین معجز دست ساقیان
|
|
ماه نو و شفق نگر نور فزای صبحدم
|
باده به گوش ماهیی بیش مده که در جهان
|
|
هیچ نهنگ بحرکش نیست سزای صبحدم
|
صبح شد از وداع شب با دم سرد و خون دل
|
|
جامه دران گرفت کوه، اینت وفای صبحدم
|
شمع که در عنان شب زردهی بش سیاه بود
|
|
از لگد براق جم، مرد بقای صبحدم
|
موکب صبح را فلک دید رکابدار شه
|
|
داد حلی اختران نعل بهای صبحدم
|
شاه معظم اخستان شهر گشای راستین
|
|
داد ده ظفر ستان، ملک خدای راستین
|
رطل کشان صبح را نزل و نوای تازه بین
|
|
زخمه زنان بزم را ساز و نوای تازه بین
|
رنگ بشد ز مشک شب بوی نماند لاجرم
|
|
باد برآبگون صدف غالیهسای تازه بین
|
بید بسوز و باده کن راوق و لعل باده را
|
|
چون دم مشک و عود تر عطر فزای تازه بین
|
سوخته بید و بادهبین رومی و هندویی بهم
|
|
عشرت زنگیانه را برگ و نوای تازه بین
|
نافهی چین کلید زد صبح و کلید عیش را
|
|
بر در عدهدار خم قفل گشای تازه بین
|
ترک سلاح پوش را زلف چو برهم اوفتد
|
|
عقل صلاح کوش را مست هوای تازه بین
|
شاهد روز کز هوا غالیهگون غلاله شد
|
|
شاهد توست جام می زو تو هوای تازه بین
|
نیست جهان تنگ را جای طرب که دم زنی
|
|
ز آن سوی خیمهی فلک خم زن و جای تازه بین
|