ای گشایندهی خزاین جود
|
|
نقش پیوند کارگاه وجود
|
همه هستی ز ملک تا ملکوت
|
|
یک رقم زان جریدهی جبروت
|
هست بی نیست آشکار و نهفت
|
|
توئی و جز ترا نشاید گفت
|
ای به صد لطف کارسازنده
|
|
بنده را از کرم نوازنده
|
آمدم بر در تو بیخودوار
|
|
با خودم دار بی خودم مگذار
|
به کرم رخت خواجگیم بسوز
|
|
بندهام خوان و بندگی آموز
|
دور کن باد خسروی ز سرم
|
|
پر کن از خاک بندگی بصرم
|
آن چنان ره به خویش کن بازم
|
|
کز تو با دیگری نپردازم
|
سخن آن به که بعد حمد خدای
|
|
بود از نعمت خواجهی دو سرای
|
بهترین نقطهی رسل بشمار
|
|
آسمان دایره است او پرگار
|
چار یارش بچار سوی یقین
|
|
چهار رکن و چهار صفهی دین
|
آن بزرگان که همنشین ویند
|
|
روشن از پرتو یقین ویند
|
گویم افسانههای طبع فزای
|
|
از لب لعبت فسانه سرای
|
هر فسانه صراحیی ز شراب
|
|
دور مستی و بلک داروی خواب
|
هر یکی را بهشت نام کنم
|
|
حور و کوثر درو تمام کنم
|
پس نویسم به کلک مشک سرشت
|
|
نام این هشت خانه هشت بهشت
|
تا کسی کاندرو گذر یابد
|
|
بی قیامت بهشت دریابد
|