- ۲۱ پای گریز نیست که گردون کمانکش است
- ۲۲ تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست
- ۲۳ دل پیشکش تو جان نهاده است
- ۲۴ کار گیتی را نوائی مانده نیست
- ۲۵ اهل بر روی زمین جستیم نیست
- ۲۶ آگه نهای که بر دلم از غم چه درد خاست
- ۲۷ در این عهد از وفا بوئی نمانده است
- ۲۸ از کف ایام امان کس نیافت
- ۲۹ زآتش اندیشه جانم سوخته است
- ۳۰ زخم زمانه را در مرهم پدید نیست
- ۳۱ چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است
- ۳۲ حصن جان ساز در جهان خلوت
- ۳۳ بخت بدرنگ من امروز گم است
- ۳۴ طره مفشان که غرامت بر ماست
- ۳۵ در جهان هیچ سینه بیغم نیست
- ۳۶ مرا دانهی دل بر آتش فتاده است
- ۳۷ من ندانستم که عشق این رنگ داشت
- ۳۸ چه نشینم که فتنه بر پای است
- ۳۹ آن کز می خواجگی است سرمست
- ۴۰ فرمان ملک چه ساحری ساخت