چو از زلف شب بازشد تابها
|
|
فرو مرد قندیل محرابها
|
سپیدهدم، از بیم سرمای سخت
|
|
بپوشید بر کوه سنجابها
|
به میخوارگان ساقی آواز داد
|
|
فکنده به زلف اندرون تابها
|
به بانگ نخستین از آن خواب خوش
|
|
بجستیم چون گو ز طبطابها
|
عصیر جوانه هنوز از قدح
|
|
همیزد بتعجیل پرتابها
|
از آواز ما خفته همسایگان
|
|
بیآرام گشتند در خوابها
|
برافتاد بر طرف دیوار و بام
|
|
ز بگمازها نور مهتابها
|
منجم به بام آمد از نور می
|
|
گرفت ارتفاع سطرلابها
|
ابر زیر و بم شعر اعشی قیس
|
|
همیزد زننده به مضرابها
|
و کاس شربت علی لذة
|
|
و اخری تداویت منها بها
|
لکی یعلم الناس انی امرو
|
|
اخذت المعیشة من بابها
|