ای ابر گه بگریی و گه خندی
|
|
کس داندت چگونهای و چندی؟
|
گه قطرهیی ز تو بچکد گاهی
|
|
باران شوی چه نادره آوندی
|
بنداخت بحر آن چه تو برچیدی
|
|
بگزید خاک آن چه تو بفکندی
|
بر کوهی و به گونهی دریایی
|
|
بر بحری و به شکل دماوندی
|
گاهی به بانگ رعد همی نالی
|
|
گاهی به نور برق همی خندی
|
از چشم و دیده لل بگشایی
|
|
بر دست و پای گلبن بر بندی
|
از در همه کنار تهی کردی
|
|
تا خوشه را به دانه بیاکندی
|
بخشیدن از تو نیست عجب ایرا
|
|
دریای بیکران را فرزندی
|
زنهار چون به غزنین بگذشتی
|
|
لل بدان دیار پراکندی،
|
پیغام میدهمت بگو زنهار
|
|
از این حزین تنگدل بندی
|
با تاج سروران همه حضرت
|
|
خواجه عمید صاحب میمندی
|
منصوربن سعید خداوندی
|
|
کز فر اوست تازه خداوندی
|
ای چون خرد تنت به خرد ورزی
|
|
وی چون هنر دلت به هنرمندی
|
افلاک را به رتبت هم جنسی
|
|
اقبال را به رادی مانندی
|
برد از نیاز همت تو قوت
|
|
برد از کبست جود تو خرسندی
|
از هر هنر جهان را تمثالی
|
|
وز هر مهم فلک را سوگندی
|
شاخ سخا ورادی بنشاندی
|
|
بیخ نیاز و زفتی برکندی
|
تو حاتم زمانه و من چونین
|
|
درماندهی نیاز؟ تو نپسندی
|
کارم ببست چون که بنگشایی
|
|
جانم گسست چون که نپیوندی
|
گویم به تن همی که غنی گردی
|
|
بپذیر پند اگر ز در پندی
|