نه سر آزادم و نه اجری خور
|
|
پس نه از لشکرم نه از حشرم
|
در نیابم خطا چه بیخردم
|
|
بد نبینم همی چه بیبصرم
|
نشنوم نیکو و نبینم راست
|
|
چون سپهر و زمانه کور و کرم
|
محنت آگین چنان شدم که کنون
|
|
نکند هیچ محنتی اثرم
|
ای جهان سختی تو چند کشم
|
|
وای فلک عشوهی تو چند خرم
|
کاش من جمله عیب داشتمی
|
|
چون بلا هست جمله از هنرم
|
بر دلم آز هرگز ار نگذشت
|
|
پس چرا من زمان زمان بترم
|
بستد از من سپهر هرچه بداد
|
|
نیک شد، با زمانه سربهسرم
|
تا به گردن چو زین جهان بروم
|
|
از همه خلق منتی نبرم
|
مال شد دین نشد نه بر سودم؟
|
|
رفت هش ماند جان نه بر ظفرم؟
|
این همه هست و نیستم نومید
|
|
که ثناگوی شاه داد گرم
|
پادشا بوالمظفر ابراهیم
|
|
کزمدیحش سرشته شد گهرم
|
گر فلک جور کرد بر دل من
|
|
پادشاه عادل است غم نخورم
|