در خور بودم اگر دهان بندی
|
|
مانند قرابه در دهان بندم
|
یک تیر نماند چون کمان گشتم
|
|
تا کی زه جنگ بر کمان بندم
|
نه دل سبکم شود ز اندیشه
|
|
هرگاه که در غم گران بندم
|
شاید که دل از همه بپردازم
|
|
در مدح یگانهی جهان بندم
|
منصور که حرز مدح او دایم
|
|
بر گردن عقل و طبع و جان بندم
|
ای آنکه ستایش ترا خامه
|
|
بر باد جهندهی بزان بندم
|
بر درج من آشکار بگشاید
|
|
بندی که ز فکرت نهان بندم
|
در وصف تو شکل بهرمان سازم
|
|
وز نعت تو نقش بهرمان بندم
|
در سبق، دوندگان فکرت را
|
|
بر نظم عنان چو در عنان بندم
|
از ساز، مرصع مدیحت را
|
|
بر مرکب تیزتک روان بندم
|
هرگاه که بکر معنییی یابم
|
|
زود از مدحت بر او نشان بندم
|
پیوسته شراع صیت جاهت را
|
|
بر کشتی بحر بیکران بندم
|
تا در گرانبهای دریا را
|
|
در گوهر قیمتی کان بندم
|
گردون همه مبهمات بگشاید
|
|
چون همت خویش در بیان بندم
|
بس خاطر و دل که ممتحن گردد
|
|
چون خاطر و دل در امتحان بندم
|
صد آتش با دخان برانگیزم
|
|
چون آتش کلک دردخان بندم
|
در گرد و حوش، من به پیش آن
|
|
سدی ز سلامت و امان بندم،
|
گر من ز مناقب تو تعویذی
|
|
بر بازوی شرزهی ژیان بندم
|
من گوهرم و چو جزع پیوسته
|
|
در خدمت تو همی میان بندم
|
دارم گلهها و راست پنداری
|
|
کردهست هوای تو زبانبندم
|