شهاب وار به دنبال دشمنان چو دیو
|
|
فرو بریدم صد کوه آسمان پیکر
|
گهی به کوه شدی هم حدیث من پروین
|
|
گهی به دشت شدی همعنان من صرصر
|
بسان نقطه موهوم، دل ز هول بلا
|
|
چو جز لایتجزی، تن از نهیب خطر
|
ولیک از همه پتیاره، ایمن از پی آنک
|
|
مدیح صاحب خواندم همی چو حرز، ز بر
|
عماد دولت منصوربن سعید که یافت
|
|
فلک ز فرش قدر و جهان ز قدرش فر
|
به باغ دولت رویش چو گل شکفته شود
|
|
ز بهر سایل و زایر سعادت آرد بر
|
به قوت نعم و پشت دولت اوی است
|
|
امید یافته بر لشکر نیاز، ظفر
|
کجا سفینهی عزمش در آب حزم نشست
|
|
نشایدش بجز از مرکز زمین لنگر
|
شکوه جاهش گر دیده را شدی محسوس
|
|
سپهر و انجم بودی ازو دخان و شرر
|
ز ماده بودن، خورشید را مفاخرت است
|
|
که طبع اوست معانی بکر را مادر
|
ز بهر آن که به اصل از گیاست خامهی او
|
|
به اصل هم ز گیا یافتند زهر و شکر
|
به نعت موجز، کلکش زمانه را ماند
|
|
که بر ولی همه نفع است و بر عدو همه ضر
|
بزرگ بار خدایا، چو طبع تو دریاست
|
|
شگفت نیست اگر هست خلق تو عنبر
|
مکارم تو اگر زنده ماند نیست عجب
|
|
که مجلس تو بهشت است و دست تو کوثر
|
ندید یارد دشمن مصاف جستن تو
|
|
اگرچه سازد از روز و شب سپاه و حشر
|
نکرد یارد بی رای تو ممر و ممار
|
|
سپهر زود ممار و نجوم تیز ممر
|
به حل و عقد همی حکم و امر نافذ تو
|
|
رود چو ابر به بحر و رسد چو باد به بر
|
اگر نباشد فرمان حزم تو مقبول
|
|
ابا کند ز پذیرفتن عرض جوهر
|
وگر ز عزم و ز حزم تو آفریده شدی
|
|
به طبع راجع و مایل نیامدی اختر
|
بساختند چهار آخشیج دشمن از آن
|
|
که رای تست به حق گشته در میان داور
|