به گردم اندر چندان حوادث آمد جمع
|
|
که از حوادث دیگر مرا حجاب کنند
|
چرا سال کنم خلق را که در هر حال
|
|
جواب من همه ناکردن جواب کنند
|
شگفت نیست که بر من همی شراب خورند
|
|
چو خون دیده لبم را همی شراب کنند
|
به طبع طبعم چون نقره تابدار شده است
|
|
که هر زمانش در بوته تیزتاب کنند
|
روا بود که ز من دشمنان بیندیشند
|
|
حذر ز آتشتر بهر التهاب کنند
|
سزای جنگند اینها که آشتی کردند
|
|
نگر که اکنون با من همی عتاب کنند
|
خطا شمارند ار چند من خطا نکنم
|
|
صواب گیرند ار چند ناصواب کنند
|
چگونه روزی دارم نکو نگر که مرا
|
|
همی ز آتش سوزنده آفتاب کنند
|
سپید مویم بر سر بدیدهاند مگر
|
|
از آن به دود سیاهش همی خضاب کنند
|
چگونه باشد حالم چو هست راحت من
|
|
بدانچه دوزخیان را بدان عذاب کنند
|
اگر به دست خسانم چه شد نه شیران را
|
|
پس از گرفتن هم خانه با کلاب کنند؟
|
مرا درنگ نماندست از درنگ بلا
|
|
به کشتنم ز چه معنی چنین شتاب کنند
|
چو هیچ دعوت من در جهان نمیشنوند
|
|
امید تا کی دارم که مستجاب کنند
|
به کارکرد مرا با زمانه دفترهاست
|
|
چه فضلها بودم گر بحق حساب کنند
|