ز بس بلا که بدیدم چنان شدم به مثل
|
|
که گر سعادت بینم گمان برم که بلاست
|
تو حال و قصهی من دان که حال و قصهی من
|
|
بسی شگفتتر از حال وامق و عذراست
|
اگرچه بر سرم آتش ببارد از گردون
|
|
ز حال خود نشوم، اعتقاد دارم راست
|
گهر بر آن کس پاشم که در خور گهر است
|
|
ثنا مر او را گویم که او سزای ثناست
|
امیر غازی محمود سیف دولت و دین
|
|
که پادشاه بزرگ است و خسرو والاست
|
خجسته نامش بر شعرهای نادر من
|
|
چو مهر بر درم است و چو نقش بر دیباست
|
بدین قصیده که گفتم من اقتدا کردم
|
|
به اوستاد لبیبی که سیدالشعراست
|
بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت:
|
|
« سخن که نظم دهند آن درست باید وراست»
|
قصیده خرد ولیکن به قدر و فضل بزرگ
|
|
به لفظ موجز و معنیش باز مستوفاست
|
هر آن که داند داند یقین که هر بیتی
|
|
از این قصیدهی من یک قصیدهی غراست
|
چنین قصیده ز مسعود سعد سلمان خواه
|
|
چنین قصاید مسعود سعد سلمان راست
|