خرچنگ آبیای و خداوند تو قمر
|
|
آبی است، سوزش تن و جان از شما چرا؟
|
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
|
|
در گردش حوادث و در پیچش عنا
|
خود رو چو خس مباش به هر سرد و گرم دهر
|
|
آزاده سرو باش به هر شدت و رخا
|
میدان یقین که شادی و راحت فرستدت
|
|
گرچند گشتهای به غم و رنج مبتلا،
|
جاه محمد علی آن گوهری که چرخ
|
|
پرورده ذات پاکش در پردهی صفا
|
چون بر کفش نهاد و به خلق جهان نمود
|
|
زو روزگار تازه شد و ملک با بها
|
گردون شده است رتبت او پایهی علو
|
|
خورشید گشت همت او مایهی ضیا
|
تا شد سحاب جودش با ظل و با مطر
|
|
آمد نبات مدحش در نشو و در نما
|
تا آفتاب رایش در خط استواست
|
|
روز و شب ولی و عدو دارد استوا
|
تا شد شفای آز، عطاهای او، نیاز
|
|
بیماروار کرد ز نان خوردن احتما
|
فربه شده است مکرمت و ایمن از گزند
|
|
تا در بهار دولت او میکند چرا
|
ای کودکی که قدر تو کیوان پیر شد
|
|
بخت جوان چو دایه همی پرورد ترا
|
پیران روزگار سپرها بیفکنند
|
|
در صف عزم چون بکشی خنجردها
|
گویا به لفظ فهم تو آمد زبان عقل
|
|
بینا به نور رای تو شد دیدهی ذکا
|
بر هر زبان ثنای تو گشته است چون سخن
|
|
در هر دلی هوای تو رسته است چون گیا
|
چون مهر بینفاق کنی در جهان نظر
|
|
چون ابر بیدریغ دهی خلق را عطا
|
اقرار کرد مال به جود تو و بس است
|
|
دو کف تو گواه و دو باید همی گوا
|
جاه تو را به گردون تشبیه کی کنم
|
|
گفته است هیچکس به صفت راست را دوتا؟
|
عزم تو را که تیغ نخوانیم، خردهیی است
|
|
زیرا که تیغ تیز فراوان کند خطا
|
گر دشمنت ز ترس برآرد چو مرغ پر
|
|
آخر چو مرغ گردد گردان به گردنا
|