ای خردمند عاقل ودانا
|
|
قصهی موش و گربه برخوانا
|
قصهی موش و گربهی مظلوم
|
|
گوش کن همچو در غلطانا
|
از قضای فلک یکی گربه
|
|
بود چون اژدها به کرمانا
|
شکمش طبل و سینهاش چو سپر
|
|
شیر دم و پلنگ چنگانا
|
از غریوش به وقت غریدن
|
|
شیر درنده شد هراسانا
|
سر هر سفره چون نهادی پای
|
|
شیر از وی شدی گریزانا
|
روزی اندر شرابخانه شدی
|
|
از برای شکار موشانا
|
در پس خم مینمود کمین
|
|
همچو دزدی که در بیابانا
|
ناگهان موشکی ز دیواری
|
|
جست بر خم می خروشانا
|
سر به خم برنهاد و می نوشید
|
|
مست شد همچو شیر غرانا
|
گفت کو گربه تا سرش بکنم
|
|
پوستش پر کنم ز کاهانا
|
گربه در پیش من چو سگ باشد
|
|
که شود روبرو بمیدانا
|
گربه این را شنید و دم نزدی
|
|
چنگ و دندان زدی بسوهانا
|
ناگهان جست و موش را بگرفت
|
|
چون پلنگی شکار کوهانا
|
موش گفتا که من غلام توام
|
|
عفو کن بر من این گناهانا
|
گربه گفتا دروغ کمتر گوی
|
|
نخورم من فریب و مکرانا
|
میشنیدم هرآنچه میگفتی
|
|
آروادین قحبهی مسلمانا
|
گربه آنموش را بکشت و بخورد
|
|
سوی مسجد شدی خرامانا
|