دست و رو را بشست و مسح کشید
|
|
ورد میخواند همچو ملانا
|
بار الها که توبه کردم من
|
|
ندرم موش را بدندانا
|
بهر این خون ناحق ای خلاق
|
|
من تصدق دهم دو من نانا
|
آنقدر لابه کرد و زاری کردی
|
|
تا بحدی که گشت گریانا
|
موشکی بود در پس منبر
|
|
زود برد این خبر بموشانا
|
مژدگانی که گربه تائب شد
|
|
زاهد و عابد و مسلمانا
|
بود در مسجد آن ستوده خصال
|
|
در نماز و نیاز و افغانا
|
این خبر چون رسید بر موشان
|
|
همه گشتند شاد و خندانا
|
هفت موش گزیده برجستند
|
|
هر یکی کدخدا و دهقانا
|
برگرفتند بهر گربه ز مهر
|
|
هر یکی تحفههای الوانا
|
آن یکی شیشهی شراب به کف
|
|
وان دگر برههای بریانا
|
آن یکی طشتکی پر از کشمش
|
|
وان دگر یک طبق ز خرمانا
|
آن یکی ظرفی از پنیر به دست
|
|
وان دگر ماست با کره نانا
|
آن یکی خوانچه پلو بر سر
|
|
افشره آب لیمو عمانا
|
نزد گربه شدند آن موشان
|
|
با سلام و درود و احسانا
|
عرض کردند با هزار ادب
|
|
کای فدای رهت همه جانا
|
لایق خدمت تو پیشکشی
|
|
کردهایم ما قبول فرمانا
|
گربه چون موشکان بدید بخواند
|
|
رزقکم فی السماء حقانا
|
من گرسنه بسی بسر بردم
|
|
رزقم امروز شد فراوانا
|
روزه بودم به روزهای دگر
|
|
از برای رضای رحمانا
|