ای ماه قیچاقی شبست از سر بنه بغطاق را
|
|
بگشای بند یلمه و در بند کن قبچاق را
|
در جان خانان ختا کافر نمیکرد این جفا
|
|
ای بس که در عهد تو ما یاد آوریم آن جاق را
|
شد کویت ای شمع چگل اردوی جان کریاس دل
|
|
چون میکشی چندین مهل در بحر خون مشتاق را
|
تاراج دلها میکنی در شهر یغما میکنی
|
|
بر خسته غوغا میکنی نشنیدهئی یاساق را
|
در پرده از ناراستی راه مخالف میزنی
|
|
بنواز باری نوبتی چون میزنی عشاق را
|
ای ساقی سوقی بیار آن آفتاب راوقی
|
|
باشد که در چرخ آوریم آنماه سیمین ساق را
|
هر صبحدم کاندر غمش جام دمادم در کشم
|
|
چشمم بیاد لعل او در خون کشد آیاق را
|
سلطان گردون از شرف در پای شبرنگش فتد
|
|
چون ماه عقرب زلف من برسر نهد بنطاق را
|
تا آن نگار سیمبر در وی وطن سازد مگر
|
|
بنگارم از خون جگر خلوتگاه آماق را
|
نوئین بت رویان چین خورشید روی مه جبین
|
|
گر زانکه پیمان بشکند من نشکنم میثاق را
|
گفتم که یک راه ای صنم بر چشم خواجو نه قدم
|
|
گفت از سرشک دیدهاش پرخون کنم بشماق را
|