این چه خلدست که چندین همه حورست اینجا | چه غم از نار که در دل همه نورست اینجا | |
گل سوری که عروس چمنش میخوانند | گو بده باده درین حجله که سورست اینجا | |
موسم عشرت و شادی و نشاطست امروز | منزل راحت و ریحان و سرورست اینجا | |
اگر آن نور تجلیست که من میبینم | روشنم گشت چو خورشید که طورست اینجا | |
آنکه در باطن ما کرد دو عالم ظاهر | ظاهر آنست که در عین ظهورست اینجا | |
یار هم غایب و هم حاضر و چون درنگری | خالی از غیبت و عاری ز حضورست اینجا | |
سخن از خرقه و سجاده چه گوئی خواجو | جام می نوش که از صومعه دورست اینجا |