به صد اندیشه افکند امشبم آن تیز دیدنها
|
|
در اثنای نگاه تیز تیز آن لب گزیدنها
|
ز بس بر جستم در رقص دارد چون سپند امشب
|
|
به سویم گرم از شست آن ناوک رسیدنها
|
زبان زینهار افتد ز کار از بس که آید خوش
|
|
از آن بیباک در بد مستی آن خنجر کشیدنها
|
برآرد خاصه وقتی گوی بیرون بردن از میدان
|
|
غریو از مردم آن چابک ز پشت زین خمیدنها
|
در تک آفتابست آن تماشا پیشگان معجز
|
|
ببیند آن فغان در گرمی جولان کشیدنها
|
ازو بر دوز چشم ای دل که بسیار آن گران تمکین
|
|
سبک دست است در قلب سپاهی دل دریدنها
|
بر آن حسن آفرین کاندر نمودش کرده است ایزد
|
|
هر آن دقت که ممکن بود در حسن آفریدنها
|
به بی قید آهوانت گو که به سایر این چنین خودسر
|
|
مناسب نیست در دشت دل مردم چریدنها
|
من و مشق سکون اندر پس زانوی غم زین پس
|
|
که پایم سوده تا زانو به بی حاصل دویدنها
|
به حکم ناقه چون لیلی ز محمل روی ننماید
|
|
چه تابد در دل مجنون ازین وادی بریدنها
|
جنونم محتشم دیدی دم از افسون به بند اکنون
|
|
که من عاقل نخواهم شد ازین افسون دمیدنها
|