چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا | به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا | |
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی | در انتظار نگاه دگر گداخت مرا | |
به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد | ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا | |
ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور | به حیله برد دل عشقباز و باخت مرا | |
سواد اعظم اقلیم عافیت بودم | خراب ساخت سواری به نیم تاخت مرا | |
من از بهشت فراغت شدم به دوزخ عشق | که هرگز از خنکی آن هوا نساخت مرا | |
به دردمندی من کیست محتشم که الم | به اهل درد نه پرداخت تا شناخت مرا |