شوم هلاک چو غیری خورد خدنگ تو را | که دانم آشتی در قفاست جنگ تو را | |
که کرده پیش تو اظهار سوز ما امروز | که آتش غضب افروخته است رنگ تو را | |
مصوران قلم از مو کنند تا نکشند | زیاده از سرموئی دهان تنگ را | |
زمان کنم افزون جراحت تن خویش | ز بس که بوسه زنم زخمهای سنگ تو را | |
جریدهی گرد من امشب گرت رفیقی نیست | چه باعث است به ره دمبدم درنگ تو را | |
به مدعی پر و بالی مده که پروازش | بباد بر دهد ای سرو نام و ننگ تو را | |
ز حرف پر دلی محتشم پرست جهان | ز بس که جای به دل میدهد خدنگ تو را |