پیش خسرو، بتان آهو چشم
|
|
یک به یک را بدوختند جگر
|
راست گفتی مخالفان بودند
|
|
پیش گردنکشان این لشکر
|
هر که را میر خسته کرد به تیر
|
|
زان جهان نزد او رسید خبر
|
راست گفتی که تیرشاه گشاد
|
|
زین جهان سوی آن جهان ره و در
|
وز دگر سو در آمدند به کار
|
|
شرزه یوزان چو شیر شرزهی نر
|
راست گفتی مبارزان بودند
|
|
هر یکی جوشنی سیاه به بر
|
رنج نادیده کامگار شدند
|
|
هر یکی بر یکی به نیک اختر
|
راست گفتی که عاشقانندی
|
|
نیکوان را گرفته اندر بر
|
همه هامون زخون ایشان گشت
|
|
لعل چون روی آن بت دلبر
|
راست گفتی به فر دولت میر
|
|
سنگ آن دشت گشت سرخ گهر
|
پس بفرمود شاه تا همه را
|
|
گرد کردند پیش او یکسر
|
راست گفتی سپاه دارا بود
|
|
کشته پیش مصاف اسکندر
|
بنهادندشان قطار قطار
|
|
گرهی مهتر و صفی کهتر
|
راست گفتی که خفته مستانند
|
|
جامههاشان ز لعل سیکی تر
|
چون ملکشان بدید، از آن سه یکی
|
|
به حشم داد و ما بقی به حشر
|
راست گفتی ز بهر ایشان بود
|
|
آن شکار شگفت شاه مگر
|
شادمان روی سوی خیمه نهاد
|
|
آن شه خوبروی نیک سیر
|
راست گفتی نبرده حیدر بود
|
|
بازگشته به نصرت از خیبر
|
شاد باد آن سوار سرخ قبای
|
|
که همی آن شکار برد به سر
|
راست گفتی که آفتابستی
|
|
به جهان گسترانده تابش و فر
|