ایزد بگماشت ترا تا به تو
|
|
نعمت او کم شد و دولت بکاست
|
هیچ کسی را ز تو بد نامدهست
|
|
کو نه بدان و به بتر زان سزاست
|
حصن خداییست شها حصن تو
|
|
حصن تو دور از قدر و از قضاست
|
بستهی ایزد بود از فعل خویش
|
|
هر که به بند تو ملک مبتلاست
|
ملک ری از قرمطیان بستدی
|
|
میل تو اکنون به منا و صفاست
|
آنچه به ری کردی هرگز که کرد
|
|
یا به تمنا که توانست خواست
|
لافزنانی را کردی به دست
|
|
کایشان گفتند جهان زان ماست
|
شیر ندارد دل و بازوی ما
|
|
کوشش ما بر دل بازو گواست
|
روز مصاف و گه ناموس و ننگ
|
|
هر یکی از ما چو یکی اژدهاست
|
هر که به ما قصد کند پیش ما
|
|
زود جهد گر که عمد یا خطاست
|
از بن دندان بکند، هر که هست
|
|
آنچه بدان اندر ما را رضاست
|
اینهمه گفتند ولیکن کنون
|
|
گفته و ناگفتهی ایشان هباست
|
حاجب تو چون به در ری رسید
|
|
هیچ کس از جای نیارست خاست
|
همچو زنانشان بگرفتی همه
|
|
اشتلم ایشان اکنون کجاست
|
آنکه سقط گفت همی بر ملا
|
|
اکنون از خون جگر او ملاست
|
دار فرو بردی باری دویست
|
|
گفتی کاین در خور خوی شماست
|
هر که از ایشان به هوی کار کرد
|
|
بر سر چوبی خشک اندر هواست
|
بسکه ببینند و بگویند کاین
|
|
دار فلان مهتر و بهمان کیاست،
|
این را خانه به فلان معدنست
|
|
وان را اقطاع فلان روستاست
|
هیچ شهی با تو نیارد چخید
|
|
گر چه که با لشکر بیمنتهاست
|