گر به چین بویی از آن سنبل مشکین آرند
|
|
عوض نافه همی خون دل از چین آرند
|
همه ایجاد بتان بهر همین کرد خدا
|
|
کز سر زلف دو تا چین به سر چین آرند
|
کوه کن زنده نخواهد شدن از نفخهی صور
|
|
مگرش مژدهی وصل از بر شیرین آرند
|
گر تو زیبا صنم از کعبه درآیی در دیر
|
|
کافران بهر نثارت بت سیمین آرند
|
دردمندان همه در بستر حسرت مردند
|
|
به امیدی که تو را بر سر بالین آرند
|
پرده ز آیینهی رخسار، خدا را بردار
|
|
تا بلاها به سر واعظ خودبین آرند
|
شب که روی تو عرق ریز شود از می ناب
|
|
کی توانند مثال از مه و پروین آرند
|
گر پیام تو بیارند از آن به که مرا
|
|
مژدهی سرو و گل و سوسن و نسرین آرند
|
هر کجا تازه کنند اهل هوس بزم نشاط
|
|
عشقبازان تو یاد از غم دیرین آرند
|
رخ زردم نشود سرخ فروغی از عشق
|
|
مگر آن دم ز خم بادهی رنگین آرند
|