بر سر شه ره عجزیم کمر بربندیم
|
|
رخت همت ز رصدگاه خطر بربندیم
|
لاشهی تن که به مسمار غم افتاد رواست
|
|
رخش جان را به دلش نعل سفر بربندیم
|
بار محنت به دو بختی شب و روز کشیم
|
|
بختیان را جرس از آه سحر بربندیم
|
کاغذین جامه هدفوار علیالله زنیم
|
|
تا به تیر سحری دست قدر بربندیم
|
گه چو سوفار دهان وقت فغان بگشاییم
|
|
گه چه پیکان کمر از بحر حذر بربندیم
|
گه ز آهی کمر کوه ز هم بگشاییم
|
|
گه ز دودی به تن چرخ کمر بربندیم
|
چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک
|
|
دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم
|
از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم
|
|
کز بن کیسهی او سود دگر بربندیم
|
ز آب آتش زده کز دیده رود سوی دهان
|
|
تنگنای نفس از موج شرر بربندیم
|
چون قلم سرزده گرییم به خوناب سیاه
|
|
زیوری چون قلم از دود جگر بربندیم
|
دل که بیمار گران است بکوشیم در آنک
|
|
روزن دیده به خوناب مگر بربندیم
|
این سیه جامه عروسان را در پردهی چشم
|
|
حالی از اشک حلیهای گهر بربندیم
|
تیرباران سحر هست کنون ز آتش آه
|
|
نوک پیکان را قاروره به سر بربندیم
|
بام گردون بتوانیم شکست از تف آه
|
|
راه غم را نتوانیم که در بربندیم
|
نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم
|
|
خویشتن چند به فتراک هنر بربندیم
|
ناله مرغی است به پر نامه بر غصهی ما
|
|
مرغ را نامهی سربسته به پر بربندیم
|
بس سبک پر مپر ای مرغ که می نامه بری
|
|
تا ز رخ پای تو را خردهی زر بربندیم
|
چون سکندر پس ظلمات چه ماندیم کنون
|
|
سد خون پیش دو یاجوج بصر بربندیم
|
خاک را جای عروسی است که دردانه در اوست
|
|
نونوش عقد عروسانه به بر بربندیم
|
بگذاریم زر چهرهی خاقانی را
|
|
حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم
|