برقع زرنگار بندد صبح | نقش رخسار یار بندد صبح | |
از جنیبت فرو گشاید ساخت | آینه بر عذار بندد صبح | |
دم گرگ است یا دم آهو | که همه مشک بار بندد صبح | |
بدرد جیب آسمان و بر او | گوی زر آشکار بندد صبح | |
ببرد نقب در حصار فلک | و آتش اندر حصار بندد صبح | |
جویباری کند ز دامن چرخ | چشمه در جویبار بندد صبح | |
از برای یک اسبه شاه فلک | بیرق شاهوار بندد صبح | |
کتف کوه را ردا بافد | که زر اندود تار بندد صبح | |
بهر دریاکشان بزم صبوح | کشتی زرنگار بندد صبح | |
پردهی عاشقان درد و آنگه | جرم بر روزگار بندد صبح | |
بر گلو گاه مرغ رنگین تاج | زیور ناله دار بندد صبح | |
برگ ریز خزان کند انجم | باز نقش بهار بندد صبح | |
روز را بکر چون برون آید | عقد بر شهریار بندد صبح | |
خسرو اعظم آفتاب ملوک | ظل حق مالک الرقاب ملوک |
□
مرغ خوش میزند نوای صبوح | بشنو از مرغ هین صلای صبوح | |
نورهان دو صبح یک نفس است | آن نفس صرف کن برای صبوح | |
راح ریحانی ار به دست آری | تو و ریحان و راح و رای صبوح | |
پی غولان روزگار مرو | تو و بیغولهی سرای صبوح | |
ساغری پیش از آفتاب بخواه | از می آفتاب زای صبوح | |
رطل پرتر بران که خواهد راند | روز یک اسبه در قفای صبوح |