رفتم به راه صفت دیدم به کوی صفا
|
|
چشم و چراغ مرا جائی ئشگرف و چه جا
|
جائی که هست فزون از کل کون و مکان
|
|
جائی که هست برون از وهم ما و شما
|
صحن سراچهی او صحرای عشق شده
|
|
جانهای خلق در او رسته به جای گیا
|
از اشک دلشدگان گوهر نثار زمین
|
|
وز آه سوختگان عنبر بخار هوا
|
دارندگان جمال از حسن او به حسد
|
|
بینندگان خیال از نور او به نوا
|
رفتم که حلقه زنم پنهان ز چشم رقیب
|
|
آمد رقیب و سبک در ره گرفت مرا
|
گفتا به حضرت ما گر حاجت است بگو
|
|
گفتم که هست بلی اما الیک فلا
|
هم خود ز روی کرم برداشت پرده و گفت
|
|
ای پاسبان تو برو، خاقانیا تو درا
|