ای به زبان نکته گذار آمده!
|
|
وی به سخن نادرهکار آمده
|
نقطهی نطق است تو را بر زبان
|
|
گشته از آن نقطه زبانات زیان
|
گر کنی آن نقطه ازین حرف حک
|
|
بر خط حکم تو نهد سر ملک
|
هر که درین گنبد نیلوفری
|
|
افکند آوازهی نیکوفری
|
نیکوئی فر وی از خامشیست
|
|
خامشیاش تیغ جهالتکشی ست
|
گفتن بسیار نه از نغزی است
|
|
ولولهی طبل، ز بیمغزی است
|
غنچه که نبود به دهانش زبان
|
|
لعل و زرش بین گره اندر میان
|
سوسن رعنا که زبانآور است
|
|
کیسهتهی مانده ز لعل و زرست
|
منطق طوطی خطر جان اوست
|
|
قفل نه کلبهی احزان اوست
|
زاغ که از گفتناش آمد فراغ
|
|
جلوهگر آمد به تماشای باغ
|
خست طبع است درین کهنه کاخ
|
|
حوصلهی تنگ و حدیث فراخ
|
چرخ بدین گردش و دایم خموش
|
|
چرخهی حلاج و هزاران خروش
|
رستهی دندانت صفی بست خوش
|
|
پیش صف آمد لب تو پرده کش
|
کرده زبان تیغ پی یک سخن
|
|
چند شوی پردهدر و صفشکن
|
گرچه سخن خاصیت زندگیست
|
|
موجب صد گونه پراکندگیست
|
زندگی افزای، دل زنده را!
|
|
ورد مکن قول پراگنده را!
|
هر نفسی از تو هیولیوش است
|
|
قابل هر نقش خوش و ناخوش است
|
گر ز کرم نقش جمالش دهی،
|
|
منقبت فضل و کمالش دهی،
|
بر ورق عمر تو عنوان شود
|
|
فاتحهی نامهی احسان شود
|
ور ز سفه داغ قصورش کشی،
|
|
در درکات شر و شورش کشی،
|